آینده تحولات جهانی در گفت‌وگو با دنیل دلفانی؛ روسیه بازنده بزرگ این کارزار است!

دکتر دنیل دلفانی رییس « Methodologica Governance University – Paris » و مدیر موسسه « Futurale (کانادا) » در گفت‌وگویی تفصیلی پیش‌بینی خود از آینده تحولات جهانی 2022-2023 را تشریح کرده است. او می‌گوید، الآن ما در دنیای یک قطبی، دوقطبی یا حتی چندقطبی نیستیم بلکه با جابه‌جایی و تحول کانون‌های متفاوت قدرت در تمام دنیا روبه‌رو هستیم. دنیل دلفانی درباره‌ی پیروز میدان جنگ روسیه و اوکراین، با بیان اینکه روسیه در هر حالی محکوم به شکست است، تاکید می‌کند: برندگان واقعی جنگ آن کشورهایی هستند که مستقیم در جنگ نیستند ولی از رخداد آن استفاده چندجانبه و راهبردی می‌کنند. این تحلیلگر سیاست بین‌الملل بر این باور است که نه چین نه روسیه نه آمریکا و نه هیچیک از کشورهای اروپایی متحد راهبردی ایران نبوده و نخواهند بود و می‌افزاید: دوره اتحادهای راهبردی و تاریخی سرآمده؛ اکنون روزگار اتفاق و اتحاد‌های مقطعی و موضعی و موضوعی است.

آقای دکتر! یکی از بحث‌هایی که بعد از حمله روسیه به اوکراین مطرح شده است، این است که وارد نشدن مستقیم آمریکا و ناتو به این جنگ باعث به وجود آمدن نظمی جدید در جهان خواهد شد و در واقع شاید بتوان گفت جهان در حال تبدیل شدن به جهان دو قطبی (آمریکا ـ روسیه و چین) و یا سه قطبی(آمریکا، چین و روسیه) است. نظر شما در این ارتباط چیست؟

من فکر می‌کنم اگر بخواهیم بحث دقیقی داشته باشیم باید یک‌سری تعاریفی را که به صورت کلاسیک وارث آنها هستیم را مورد تجدید نظراساسی قرار دهیم. مفاهیمی مانند دنیای یک قطبی، دو قطبی، نظم نوین جهانی و… . ما الآن دیگر باید به شکل دیگری نگاه کنیم، چون تحولاتی که در این چند ساله بعد از سقوط کمونیسم رخ داده و هر چه که داریم جلوتر می رویم می بینیم که گنجاندن این مفاهیم والگوی های تحلیلی ناکارآمد است و ما به نوعی در چهارچوب مفاهیم برخی از نظریه پردازان در اروپا و آمریکا محدود شده ایم. این الگوهای تحلیلی گویا و بیان کننده دقیق آنچه که در دنیا دارد اتفاق می افتد و آنچه که احتمال دارد اتفاق بیفتد نیست. امروزما نیازمند به کارگیری از روش های آینده پژوهی راهبردی در حوز‌ه‌ های گوناگون هستیم. از این رو می بایستی نخست برخی از مفاهیم و الگوها مورد بازبینی و باز سازی مفهومی، کارکردی و نظری است.

واقعیت این است که ما تا همین الان و شاید در سال‌های آینده میراث دار تحولات و تغییرات پساجنگ جهانی دوم هستیم. نظریه هایی در حوزه روابط بین الملل، ژیوپولیتیک و راهبردی، برخی سازمان ها و حتی پیمان ها و کنوانسیون های بین المللی که یادگارهای ناکارآمد تحولات پیش و پس از جنگ های جهانی است. سازمان ملل متحد یک سازمان پساجنگ است و این سازمان پساجنگ که یکی از اهداف اصلی‌اش جلوگیری از بروز جنگ جهانی دیگر در دنیا بود الآن سازوکار و تاثیر خود را از دست داده است. امروز جنگ جهانی همانند جنگ های جهانی اول و دوم نیست اما جنگ هایی دیگری در جهان هست. جنگ جهانی اقتصادی، جنگ جهانی ایدیولوژی ها و مذاهب، جنگ جهانی انرژی، جنگ جهانی منابع، جنگ جهانی تمدن ها.

الآن ما در دنیای یک قطبی، دو قطبی یا حتی چند قطبی نیستیم. می‌توانیم بگوییم که ما الآن با جابه جایی و تحول کانون‌های متفاوت قدرت در تمام دنیا روبرو هستیم. آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه، چین، ژاپن، هند، کانادا و … کانون‌های مختلف قدرت هستند که برخلاف دنیای دوقطبی در دوره جنگ سرد و برخلاف تحولات بعد از سقوط کمونیسم، این قدرتها آنچنان روابط اقتصادی، مالی و سیاسی‌شان در هم تنیده شده که واقعا ایده بلوک ‌بندی شرق و غرب را نمی‌توانیم در تحلیل های چند لایه به کار ببریم. نمونه اش را در روابط آمریکا و چین می بینید. چنین روندی در روابط روسیه و اتحادیه اروپا به ویژه برخی از کشورهای اتحادیه اروپا مشاهده می‌شود. این در هم تنیدگی روابط و ریشه ها باعث شده آن ایده بلوک‌بندی و صف آرایی که قبلا مرزبندی‌های مشخص و تعریف شده و جغرافیای کاملاً مشخصی داشت الآن دیگر وجود نداشته باشد. بنابراین امروزه به جای اینکه بخواهیم در مورد دنیای یک قطبی و چندقطبی صحبت کنیم، بهتر است که بیاییم با یک الگو دیگر نگاه کنیم به اینکه در دنیا کانون‌های بحران و کانون های تلاقی و تصادم و بحران های سیاسی اقتصادی و حتی نظامی در جای جای دنیا وجود دارد و اینکه در هر کدام از این بحران ها و تنش ها، قدرت هایی گوناگون می آیند و تاثیر گذار و بازیگر می شوند، نفوذ و حتی حضور پیدا میکنند؛ نمونه اش جنگ داخلی سوریه. جنگ هایی که در حالت آتش بس و کانون های بحران باقی مانده و صلح پایدار

 

با توجه به اینکه جهان تک قطبی، دوقطبی، چندقطبی را معیار مناسبی برای تحلیل پدیده‌های بین الملل نمی‌دانید، پس بحث موازنه قدرت چه خواهد شد؟

یکی دیگر از واژه هایی که باید با احتیاط در موردش صحبت کنیم، بحث موازنه قدرت است. به نظرم این هم یک بحث پساجنگ جهانی دوم است و برای اینکه موازنه ای برقرار شود و دو قدرت را در ترازو بگذاریم باید آنها را کاملاً از همدیگر تفکیک کنیم، ولی این وابستگی بسیار عمیق و این در هم تنیدگی اقتصادی و مالی کشورهای مختلف آمریکا، چین، روسیه، اتحادیه اروپا، کانادا و … باعث می شود که بحث توازن قدرت و موازنه قدرت را باید به شکل دیگری تعریف کنیم. از طرفی پیشرفت های فن آوری و پیچیدگی آنها به گونه ایی شده از بازدارندگی و موازنه قدرت می بایستی به توانایی کشورها در استفاد ه قدرت نرم و قدرت هوشمند در حوزه های سیاسی اقتصادی و … درتحلیل هایمان توجه بیشتری کنیم. به دیگر سخن دوران ابر قدرت ها و تعریف کلاسیکی که از قدرت های برتر جهانی وجود داشت دیگر پاسخگوی پرسش های گوناگون به ویژه در حوزه تحلیل آینده پژوهی راهبردی نیست. قدرتی مانند ایالات متحده دیگر تنها تراز و سنجه برای ارزیابی مناسبات جهانی و تحول قدرت نیست. این به معنی ضعف این کشور نیست، قدرت برتر امروز قدرت متحول است. می بینیم که مثلا آمریکایی ها صحبت از تهدید و الویت چین در سیاست خارجی آمریکا میکنند تصور میکنم ما از مرز تهدید های راهبردی عبور کرده ایم وهر کشوری می تواند به تهدیدی فراگیر و چند جانبه تبدیل شود. حضورروز افزون بازیگران به اصلاح کوچک و با تاثیر گزاری بسیاردر حوزه روابط بین الملل مساله سناریوپردازی را با دشواری رو به رو ساخته است.
الان دیگر بلوک بندی، اتحاد و متحد رهبردی مانند دهه های گذشته وجود ندارد. اینکه پشت یک کشور صف آرایی شود وجود ندارد، حتی در اتحادیه اروپا با تشکیلاتی که وجود دارد این اتفاق نمی افتد. بنابراین نمی توانید بگویید که بلوک غرب و بلوک شرق، موازنه قدرت بین بلوک غرب و شرق. هر چه که هست در واقع جابجایی و تغییر و تحول و نوسانات قدرت هست، بین کشورهای مختلف و کشورهایی که قبلا دارای قدرت و امتیازهای ژئوپولتیک بودند مثل هندوستان. این مستلزم این است که به یک نظمی برسیم. نظمی که مثل گذشته نظم نانوشته جهانی است ولی این نظم نانوشته جهانی به هر شکل الآن نشانه هایی از آن وجود ندارد که این اتفاق می‌تواند بیفتد، چون یکی از اهرم هایی که این نظم را برقرار می کرد سازمان ملل متحد بود.

 

سازمان ملل عملا در برابر جنگ روسیه با اوکراین ساکت بود و هیچ کار خاصی انجام نداد؟!

سازمان ملل الآن یک سازمان کاملاً ناکارا است، چون بخش های مهمی از قدرتهایی که الآن در صحنه هستند و بازیگری می کنند در شورای امنیت سازمان ملل حضور قاطع ندارند. و خود بحث حق وتو یک بحثی می توانست که به آن موازنه قدرت و آن تبادل قدرت کمک کند. الآن می بینید که این حق وتو اصلا آن جایگاه و اهمیتی که قبلا داشت را ندارد. حرکت هایی که سازمان ملل می توانست انجام دهد نمی تواند دیگر انجام دهد. بزرگترین کارکرد سازمان ملل ایجاد اجماع جهانی، کنش یا واکنش جهانی و تبیین و پیشنهادهای در حوزه های فراگیر بود. چالش ها و روند و ماهیت مسایل و تحولات جهانی بسیار پیچیده شده است و سازمانی که کارکرد آن بر اساس ایجاد توازن و بازدارندگی در چهارچوب قدرت سخت بین کشوها بود دیگر کارایی ندارد. این سازمان بیش از این هم تضعیف خواهد شد مگر آنکه اصلاحات ساختاری در آن صورت بگیرد که بسیار دور از ذهن به نظر می آید.

 

این روند جدیدی که تشریح کردید، چه تغییراتی با مدل‌های قبلی دارد؟

ببینید اگر جهان دو قطبی بود شما از یک طرف صف آرایی غرب و از یک طرف هم صف آرایی جبهه شرق را می دیدید، اما الان وضعیت به این صورت نیست. امروزه اتفاقات در دنیا به این صورت است که هر اتفاقی بازیگرهای بسیار و متفاوتی دارد. عوامل نفوذ متعددی دارد و همین باعث می شود که رسیدن به انتهای بحران بسیار دشوار شود. همین مدل سوریه را اگر بخواهید نگاه کنید الآن مشکل سوریه حل نشده، حتی اگر بشار اسد بر قدرت باشد. در سوریه هر بازیگری که می توانست، کوچک یا بزرگ به سهم دخالت داشت و هیچ کدام از این بازیگرها حتی قبل تر چنین اتفاقی می افتاد مجال اینکه بیایند و خودشان را مطرح کنند و پشت میز مذاکره بنشینند و حرفی بزنند نداشتند، ولی الآن بحران در سوریه اتفاق می افتد و روسیه، ایران، ترکیه، اسرائیل، اتحادیه اروپا، آمریکا حتی عربستان سعودی و اردن دخیل هستند. در بحث افغانستان هم به این ترتیب. بنابراین ما کانون های گوناگون بحران و تصادم منافع قدرت های کوچک و بزرگ را داریم و همین امر باعث می شود که بحران ها به جای اینکه حل شوند یا مسکوت باقی بمانند یا در حالت تعلیق قرار گیرند؛ بار دیگر با اتفاقی دوباره این بحران از سر گرفته می شود. جهان در بی نظمی بی سابقه ای قرار دارد که ادامه آن امکان پذیر نیست. این شرایط جهانی را بسیار خطرناک و شکننده کرده است. نه دیگر نظم پسا جنگ جهانی وجود دارد و نه از به اصطلاح نظم نوین جهانی چیزی مانده است. مساله امروز کشورها مساله بقا است.

 

یعنی به نظر شما قدرت‌های نوظهور در جهان در وضع حال و آینده جهان تأثیرگذارند و دیگر این گونه نیست که جهان در دست چند ابرقدرت باشد؟

امروزه در کشورهای مختلف دنیا کانون‌های تلاقی و تصادم وجود دارد. برخی از این بحران‌ها و کانون‌ها ریشه‌دار هستند، که البته دلیل آن هم به تحولات و نظم برقرار شده پساجنگ توسط کشورهای قدرتمند و پیروز جنگ برمی‌گردد؛ مثل بحران اسرائیل و فلسطین، مثل بحرانی که در لبنان و برخی کشورهای آفریقایی یا در آمریکای لاتین وجود دارد. برخی از بحران‌ها الآن در جریان هست که بخشی از آن مشخص و قابل رؤیت است. بخش های دیگر هم هستند که یا پنهان‌اند یا کمتر در موردشان صحبت می‌شود یا تعلیق شده‌اند. این بخش دومی ویژگی این کانون‌ها و کانون‌هایی هستند که در آینده نه چندان دور اتفاق خواهند افتاد و این زمینه‌ها کاملاً وجود دارد و نشانه هایش وجود دارد. مثل بحران‌هایی در برخی از کشورهای اتحادیه اروپا وجود دارد. مثل بحرانی که در آسیای جنوب شرقی هست و اتفاقات و روندهایی که دیر یا زود محمل تلاقی و تصادم کشورهای بزرگ و کوچک می شوند و آن هم بحران سازی می کند. به نظرم در درجه اول باید این کانون ها و میزان نفوذ و حضور و تأثیرگذاری کشورهای مختلف را شناخت. ما دیگر نمی‌توانیم بگوییم قدرت های غرب یا قدرت های شرقی. این صف‌آرایی‌ها تصویر دقیقی از آنچه که اتفاق می افتد و یا آنچه که در آینده اتفاق خواهد افتاد به ما نخواهد داد.
واقعیت این است که از دیدگاه تمدنی هم اگر بخواهیم نگاه کنیم، قدرت‌های بزرگ قدرت های برتر در کشاکش تحولات مختلف و تغییراتی که اتفاق می‌افتد بالا و پایین دارند. ضعف و قدرت دارند و این را در مورد آمریکا بعضی از کشورهای غربی و حتی در خود شوروی هم شاهد بودیم. ولی نکته ای که وجود دارد این است که این قدرت های بزرگ یک سازوکاری را در خودشان دارند که امکان باز پردازی چند ساحتی وبازسازی و به خود می دهند و همین باعث می شود که حضور و دخالت و کنش‌های خود را در مقطعی و در جغرافیاهای گوناگون کم و زیاد کنند و آن هم برمی‌گردد به راهبرد و استراتژی که آنها انتخاب می کنند؛ استراتژی در میان مدت یا کوتاه مدت. نمونه اش هم خود آمریکاست.
دنیای فردا دنیا قدرت‌های کوچک و بزرگ نیست دنیای قدرت هایی است که مانده است. نابود و تحت سلطه قرار نگرفته اند. از این زاویه دیگر اتحادهای راهبردی و ایدئولوژیک و بستگی و اشتراکات قومی و فرهنگی و تمدنی و مذهبی و پیشینه های مشترک تاریخی تعیین کنند نخواهند بود یا اصلا نباید که باشند.

 

در دوره‌ای می‌گفتند که آمریکا برای همیشه از خاورمیانه خواهد رفت و جای خالی آمریکا را روسیه و چین پر خواهند کرد. آیا واقعا باید منتظر چنین اتفاقی بود؟

من به این نکته اعتقادی ندارم. اعتقاد دارم اتفاقی که در دوران ترامپ افتاد همان گونه که خودش هم در شعارهایش می گفت نوعی بازگشت به درون و بازسازی در جهان گوناگون اقتصادی و مالی و نظامی آمریکا بود. بنابراین دلیل کمرنگ شدن حضور آمریکا و حتی نبودش را باور ندارم، اما کمرنگ شدنش و تغییر شکل حضور را در واقع یک مسئله عمیق تر و یک مسئله بلندمدت می بینیم و مسئله ای که واقعا با برنامه جلو می رود و از سر ناچاری و از سر استیصال نیست، بلکه به خاطر برنامه ریزی است. مثل اتفاقی که در افغانستان افتاد. مثل خروج آمریکا از افغانستان که به هیچ وجه با خروج فرانسه از کشور مالی یکی نیست. فکر می کنم این دو با هم بسیار فرق می کنند. این بحران‌ها را باید شناخت تا بتوانیم به آن تصویر فراگیری که وجود دارد برسیم.

 

واکنش و سیاست اتحادیه اروپا و آمریکا در مقابل جنگ روسیه و اوکراین واکنش مناسبی به نظر نمی رسد. گویا هیچ مکانیسمی جز تحریم ندارند؟!

در مورد واکنش و سیاست اتحادیه اروپا و آمریکا در مقابل جنگ روسیه و اوکراین چیزی که مسلم است این است که ناتو نمی خواهد وارد جنگ مستقیم با روسیه شود، چون این کار دقیقا همان چیزی است که روسیه می خواهد، یعنی ورود ناتو به جنگ اوکراین و خارج کردن ماهوی جنگ با اوکراین از یک جنگ امنیتی منطقه ای در جغرافیای محدود به بحران بین المللی بسیار مهم، به بحران هسته ای، به بحران بین المللی. به نظرم تا اینجا روسیه در اینکه این بحران را تبدیل به یک بحران جهانی کند شکست خورده است. اتفاقی که الآن در اوکراین و روسیه در حال رخ دادن است کاملاً به نفع آمریکا و چین است، ولی بعضی از قدرت ها در اینجا یا به تحلیل می روند و یا محاق کشیده می شوند، باید تصمیم هایی را بگیرند. کشورهایی مثل آمریکا و چین نفع خواهند برد. برخی از کشورهای اروپایی مستقیم یا غیرمستقیم به لحاظ اقتصادی و انرژی تحت تأثیر این جنگ قرار خواهند گرفت. کشورهایی هستند که باید یک تصمیم تاریخی بگیرند که این تصمیمات داخلی و تصمیمات بین المللی می تواند تأثیرات بسیار زیادی بر سیاست داخلی آن ها داشته باشد، در حوزه اینکه در قدرت بمانند یا نمانند. این انتخاب و واکنش که در مورد جنگ روسیه و اوکراین می افتد تأثیرات سیاسی و اجتماعی و حتی فرهنگی عمیقی در تک تک کشورهای اروپایی خواهد داشت. چیزی که الآن برای آمریکا مهم است این است که جنگ طولانی تر شود، حتی اگر یک هفته طولانی تر شود به نفع آمریکا خواهد بود. تحلیل نیروی قدرت است و نه نیروی نظامی، چون قدرت که فقط قدرت نظامی و قدرت اقتصادی و انرژی نیست. قدرت جنبه های مختلفی دارد. مثلاً قدرت نرم روسیه در دنیا بسیار صدمه دیده است. این قدرت نرم که حتی از اوایل دوران روی کار آمدن پوتین بر روی آن تاکید زیادی داشت و حتی خیلی ها اعتقاد داشتند روسیه دارد از hard power به soft power را ورود می کند و دارد وارد مرحله smart power می شود و این می تواند تهدید بسیار جدی برای آمریکا باشد، الآن دوباره می بینیم که روسیه به همان hard power برگشته یعنی همان قدرت کلاسیک و این زیان بسیار زیادی در درازمدت برای او خواهد داشت، حتی اگر همین امروز هم جنگ و تحریم ها تمام شود ضعیف شدن روسیه ادامه پیدا خواهد کرد. جنگ مثل یک قطار است هرچه بیشتر طول بکشد انگار سرعت قطار بیشتر می شود. هر چه قدر سرعت قطار زیادتر شود، توقفش هم سخت تر و طولانی تر است. قطاری که با سرعت کم در حرکت راحت متوقف می شود. اگر قطاری که با سرعتی مثل ۳۰۰ کیلومتر در ساعت در حرکت ترمز کند یا از ریل خارج می شود یا حدود ۳۰۰ متر طول می کشد که کامل متوقف شود. جنگ هم همین طور است. تحریم هم همین طور است.
وقتی در مورد تحریم صحبت می کنید فکر نکنید که تحریم فقط تحریم اقتصادی است و پیامدهای اقتصادی و مالی دارد و وقتی برداشته می شود دوباره همان بازگشت اتفاق می افتد و این چرخ ها دوباره به حرکت می افتد. نه این طور نیست. هر تحریمی به هر شکلی دو رویه دارد: یکی رویه رسمی و روی کاغذ است و اتفاقی که بلافاصله پس از اجرای تحریم می افتد. یک سری تحریم است که نمی دانیم چه زمانی اثراتش تمام می شود، حتی اگر روی کاغذ تمام شده باشد. این بحث بسیار مهمی است و چون ایران هم سال ها در تحریم بوده و الآن هم تحریم است، فکر می کنم خیلی به آن توجه نمی شود و ما به شکلی ساده انگارانه با مسئله تحریم روبرو هستیم که امروز برجام امضا شود و تحریم ها برداشته شود و جای خالی پر شود. نه این جای خالی به این راحتی پر نمی شود، چون برخی تحریم ها حتی اگر رسما، جدی و عملی هم تمام شوند تاثیرشان تا سال ها باقی خواهد ماند. بنابراین سازوکار تحریم که موثرترین ابزار هست را نباید دست کم بگیریم. تا همین الآن حتی اگر فکر کنیم که فردا نصف اوکراین هم نه تمام اکراین توسط روسیه اشغال شود و کیف، سقوط کند بازهم قطعا بازنده این جنگ روسیه خواهد بود. به هر طرف که بچرخد روسیه بازنده خواهد بود، حتی اگر مدرن ترین موشکش را هم آزمایش کند. اینها چیزی را در صورت و ماهیت قضیه تغییر نخواهد داد.

 

برای وضعیت روسیه و جنگ روسیه با اوکراین چه آینده‌ای متصور هستید؟

روسیه بسیار تضعیف خواهد شد، ولی خطری که وجود دارد این است که برای روسیه تضعیف شده هر چه قدر جنگ با اوکراین بیشتر ادامه پیدا کند و تحریم ها بیشتر شود، میزان خطرآفرینی و ریسکی که روسیه می‌کند احتمال بالاتری خواهد داشت. هر چه قدر این آسیب‌ها جدی‌تر شود آن بخشی که خردمحور هستند در شاکله حاکمیت سیاسی در روسیه تضعیف خواهند شد. قطعاً رادیکال‌ها و کسانی که با مسائل دیپلماتیک بین المللی ناآشنا هستند قدرت را بیشتر در دست خواهند گرفت و این امکان وجود دارد که یک‌سری اتفاقات نظامی محدود ولی بسیار جدی را نه تنها در حوزه اروپا و اتحادیه اروپا بلکه در سایر کشورهایی که کانون بحران هستند و روسیه در آنها نفوذ دارد اتفاق بیفتد. روسیه نمی خواهد در یک جنگ فرسایشی نظامی و اقتصادی و … بیش از این مستهلک شود. آنچه به نظر می آید ادامه پیدا کند ادامه جنگ اقتصادی است.

 

ضعیف شدن روسیه، برای ما که یکی از متحدان اصلی ما در قبال آمریکاست، چه وضعیتی ایجاد خواهد شد؟

روسیه هیچ گاه متحد ایران در مقابل آمریکا در هیچ حوزه ای نبوده است. روسیه فقط به منافع اقتصادی و سیاسی و راهبردی خود توجه داشته است. روسیه بازنده بزرگ این کارزار است. تضعیف روسیه و بعضی از کشورهای اروپایی و بیشتر وابسته شدن آنها به لحاظ امنیتی به ناتو، کاملا به سود آمریکاست. آمریکاستیزانی جنگ روسیه علیه آمریکا چالش تاریخی و سرآغاز هماوردی و تضعیف آمریکا می دانند باید بیشتر دقت کنند و ببیند برنده این جنگ که خواهد بود؟
برندگان واقعی جنگ آن کشورهایی هستند که مستقیم در جنگ نیستند ولی از رخداد آن استفاده چند جانبه و راهبردی میکنند. نه چین نه روسیه نه آمریکا و نه هیچ یک از کشورهای اروپایی متحد راهبردی ایران نبوده و نخواهند بود. دوره اتحادهای راهبردی و تاریخی سرآمده. اکنون روزگار اتفاق و اتحاد‌های مقطعی و موضعی و موضوعی است.
به چرخش و سیاست های اخیر ترکیه توجه کنید. به نظرم این کشور هم بازیگر است و هم کمترین هزینه را برای سیاست ها و اقداماتش می دهد حتی با وجود اشتباه های راهبردی که اردوغان مرتکب شده است. صف آرایی حتی سیاسی در کنار یکی از طرف های درگیر جنگ در اوکراین به سود ایران نیست. امروز فقط حفظ و توسعه مافع ملی و بقای حوزه تمدنی اهمیت دارد.
اگر فردا تمام اوکراین هم در اختیار روسیه قرار بگیرد باز هم روسیه بازنده خواهد بود، چون این تحریم‌ها و فشارها نابودی قدرت نرم روسیه و مهمتر از همه محروم شدن از امتیازهای بسیار مهم استراتژیک این کشور در مناطق مختلف است. بسیاری به رهبران اروپایی انتقاد می‌کنند که چرا تا الآن وابستگی انرژی به روسیه باقی مانده است. تکاپوهایی که دارد صورت می گیرد و قطعاً در یکی دو سال آینده جواب خواهد داد این وابستگی استراتژیک اروپا در چارچوب انرژی از روسیه گرفته خواهد شد. این یکی از اشتباهات محاسباتی روسیه در حمله به اوکراین بود. مفروض این هم این است که اوکراین هم مثل کریمه کاملا اشغال شود و به روسیه الحاق شود. اتفاقی که به زودی می افتد تحلیل و کاهش حضور و نفوذ همه جانبه قدرت رو به رشد روسیه است. حضور دیپلماتیک روسیه به محدود ترین وضعیت می رسد. هم اکنون هم نفوذ استراتژیک و نفوذ دیپلماتیک روسیه بسیار محدود شده و آسیب جدی دیده است.

 

وضعیت اتحادیه اروپا و خروج انگلستان از آن چه تأثیراتی را داشته است، گویا جهان آبستن تحولات بسیاری است، به هر کجا که نگاه می کنی اتفاقات بزرگی در حال روی دادن است که نتایج و تأثیرات جهانی در پی خواهد داشت؟

در مورد اتحادیه اروپا و خروج انگلستان فکر می کنم که الآن این مسئله، انجام شده است. اتحادیه اروپا توانست این خروج را تحمل کند، البته هنوز مشکلاتی وجود دارد مشکلات اقتصادی و به ویژه تجاری وجود دارد ولی آن هسته های گریز از مرکزی که در برخی از کشورهای اروپایی وجود داشت، حتی در فرانسه. ببینید مساله تظاهرات در کرس اگر در شرایط قبل از جنگ در اکراین بود دولت فرانهس با مشکلات جدی رو به رو میشد. فرانسه و آلمان دو موتور محرکه اتحادیه اروپا باقی خواهند ماند. آن کانون های گریز از مرکز به نظرم بسیار ضعیف شده و حمله روسیه به اوکراین این کانون ها را بسیار ضعیف تر از قبل هم کرد و این فرصت و تصمیم بسیار جدی و تاریخی برای اتحادیه اروپا است که دو نکته بسیار مهم به مجموعه و شاکله اتحادیه اروپا صدمه بسیاری زد؛ یکی بحث سیاست خارجی واحد و دیگری نیروی نظامی واحد یعنی ارتش اتحادیه اروپا است. تحولات آتی و شیوه برخورد روسیه علیه اوکراین این را به ما نشان خواهد داد که اتحادیه اروپا چه تصمیم تاریخی را در مقابل این دو موضوعی که هرگز اجرا نشد اتخاذ خواهد کرد. سیاست خارجی واحدی که تمام کشورها پشتیبانش باشند. نه اینکه کشورهایی نماینده آن باشند، برخی کشورها اختلاف نظر داشته باشند و بیانیه‌ها، رویکردها و سازوکارهای متفاوتی داشته باشند. تا منافع مشترک جدی برای تمامی کشورهای اتحادیه اروپا تعریف نشود به این فقره نخواهند رسید. نرسیدن آنها به این نکته به شکلی آنها را مجبور خواهد ساخت که به جای اینکه یک ارتش واحد اروپایی تاسیس کنند بیشتر به سمت تقوت ناتو در کشورهای خودشان بروند. در واقع این امر به شکلی با روح اتحادیه اروپا به خاطر حضور جدی آمریکا در ناتو و وابستگی آمریکا به ناتو را زیر سؤال می برد. تمام مساله این است که هنوز نتوانستیم از بند و بحث ها، مسئولیت و چارچوب های ایجاد شده پس از جنگ جهانی دوم رها شویم و مهمتر از آن اینکه نتوانستیم چارچوب های جدید، پویاتر و مؤثرتری را جایگزین آنها کنیم. ناتو یکی از همین موارد است. تا موقعی که برخی از این سازمان‌ها، هویت‌ها و ماهیت‌ها و حضورها بر اساس تحولات جدید و آینده بازتعریف نشود، شاهد آن سه قسم بحرانی که عرض کردم خواهیم بود، یعنی بحران‌هایی که از سال‌ها پیش وجود داشته و الآن هم وجود دارد و به صورت آشکار می‌بینیم، بحران هایی که وجود دارند کانون بحران هستند، ولی مثل آتشفشان خفته ولی زنده هستند و هر لحظه امکان این وجود دارد که در نقطه ای دنیا اتفاقی بیفتد و بعد کانون‌های بحرانی که الآن نشانه‌هایش را کمتر می بینند، ولی شواهدش وجود دارد و امکان دارد در آینده نزدیک اتفاق بیفتند.

 

به نظر شما جهان آینده از آنِ کدام قدرت است؟
به نظر من چین با استراتژی توسعه soft power و ایجاد smart power و البته به موازاتش تقویت hard power یکی از برندگان جنگ و از بازیگران هوشمند در عرصه بین المللی است. یکی از برندگان تحولات و بحران هایی است که در گوشه و کنار دنیا در حال رخ دادن است. حضور جدی چین در خاورمیانه و کشورهای آفریقایی، حضور بسیار جدی چین در آمریکای لاتین، حضور و نفوذ مستقیم در شرق آسیا و … نشان از این پیش بینی دارد. علاوه بر این نگاه کنید که رشد اقتصادی چین امسال نزدیک به ۶ درصد خواهد بود. مجموعه اتحادیه اروپا رشدی حدود ۲ درصد دارند و این نشان می دهد که چالش های آینده بسیار جدی خواهد بود.

 

اگر بخواهید از همین منظر به مسئله برجام نگاه کنید، چرا نشست های اخیر نتایج خاصی در برنداشت؟
ترامپ حدود پنج سال پیش برجام را پاره کرد، پس دیگر برجامی وجود نداشته و نخواهد داشت. هر چیزی که امضا شود توافقی جدید است و این توافق جدید حتی اگر بر اساس و پایه و حتی چهارچوب توافق قبلی باشد هم به لحاظ ماهیت، هم به لحاظ تعریف و هم به لحاظ کارکرد، هم به لحاظ تاثیرگذاری یک توافق نامه جداگانه خواهد بود، چون مجموعه تحولات که باعث شد ما به توافق اولیه (برجام) برسیم، الآن دیگر تحولات و تغییرات و پارامترهای دیگری وارد بحث برجام شده است. حالا می توانیم نام آن را برجام ۲ بگذاریم یا توافق جدید هسته‌ای. بنابراین دو مطلب مهم است. یکی اینکه این برجام با آن برجام به لحاظ روح و ماهیت و سازوکار و آینده و تضمین تفاوت جدی خواهند داشت دیگر آن که باید ببینیم در شرایطی که پیشتر گفتیم اساسا توافق جدید منافع ملی ایران را حتی در کوتاه مدت تامین میکند؟ در نظر داشته باشیم در بستر کنونی و در حوزه بین الملل هر توافقی یک توافق کوتاه مدت و شکننده خواهد بود.
در مورد برجام، ظاهر قضیه این است که ایران با ۱+۵ مذاکره می‌کند، ولی در واقع می‌بینید که عوامل و کشورهای دیگری هستند که به صورت مستقیم و غیرمستقیم روی روند مذاکرات هسته ای ایران و ۱+۵ تاثیرگذار هستند. بنا بر این ایران با قدرت های به اصطلاح بزرگ مذاکره نمی کند ایران با کشورهای مختلف در حال چانه زنی است. راهبرد هوشمند رهایی از کمند تحریم ها و رفتن به سوی ایجاد اتحاد های موضعی و موضوعی با کشورهای مختلف است. اهمیت برقراری روابط سیاسی و اقتصادی و … با عربستان سعودی بسیار است. مساله ایران فقط برجام نیست. این اشتباه است که تمام کشور را معطل چنین توافقی کرد که البته رسیدن به آن دارای اهمیت بسیار است. مساله، مساله بقای سیاسی و اقتصادی و نظامی و به کار گیری قدرت سخت و نرم و استفاده راز ظرفیت و کارایی قدرت هوشمند است. راز و رمز بقای کشورها در آینده بستگی به توسعه فرهنگی نه ایدیولوژیک ، ثبات اقتصادی و فن آوری و گسترش نظامی به عنوان منابع و ابزار های قدرت هوشمند است. بنا بر این به جای سرگردانی و بلا تکلیفی راهبردی می بایستی دقیق و واقعی تحولات را رصد و تحلیل کرده و رویه ها و سویه های سیاست های کلان را مورد بازبینی و باز سازی قرار دهیم. برای استفاده از فرصت های تاریخی می بایستی تصمیم های تاریخی گرفت و تصمیم های تاریخی قطعا آسان نخواهد بود.

ارسال یک پاسخ